به گزارش «نماینده»، سیزده شوال سالروز رحلت مرجع بزرگ، آیت الله سید حسین طباطبائی بروجردی است. وی از مراجع بزرگ تشیع بود که در سال ۱۳۴۰ شمسی (۱۳۸۰ قمری) چشم از جهان فروبست. از جمله شاگردان وی می توان به حضرات آيات شهید مرتضى مطهرى، شهید سيدمحمد حسينى بهشتى، جعفر سبحانى، محمدفاضل لنكرانى، ناصر مكارم شيرازى و غیره اشاره کرد.
به همین مناسبت برخی از خاطرات شهید استاد مطهری از ایشان در ادامه می آید؛
علاقه مندان جهت آشنایی با نگاه شهید مطهری به آیت الله بروجردی می توانند به مقاله «مزايا و خدمات مرحوم آيت الله بروجردى» در کتاب «شش مقاله» مراجعه کنند.
شهید مطهری در قسمتی از این مقاله به بررسی روش فقهی این مرجع بزرگ می پردازد و می نویسد: «يكى از مزاياى برجسته معظّم له سبك و روش فقهى ايشان بود كه شايسته است پيروى شود و فراموش نگردد».
از جمله موارد دیگری که شهید مطهری جزو نقاط برجسته شخصیت آیت الله بروجردی نام می برد علاقه ایشان به مسئله وحدت اسلامی است. استاد مطهری می نویسد: «يكى از مزاياى معظم له توجه و علاقه فراوانى بود كه به مسئله وحدت اسلامى و حسن تفاهم و تقريب بين مذاهب اسلاميه داشت.»
شهید مطهری در مورد خدمت دیگر این مرجع به اسلام می نویسد: «از گامهاى برجستهاى كه در زمان معظم له و به وسيله ايشان برداشته شد اعزام مبلّغ و نماينده مذهبى به كشورهاى خارجى بود.» «علاقه مندى وى به تأسيس دبستانها و دبيرستانهاى جديد تحت نظر سرپرستان متدين» و «تحت نظام دفتر و حساب آوردن امور مرجعیت» از دیگر اقدامات مثبت آیت الله بروجردی معرفی می گردد.
دو مطلب که اختلاف ما را با اهل سنت حل می کند
يادم هست كه مرحوم آيت اللَّه بروجردى هميشه اين مطلب را گوشزد مىكردند كه: دو مطلب است که اگر اين دو مطلب را از يكديگر تفكيك بكنيد، آن وقت اختلافات ما با سنيها حل مى شود و به نفع ما هم حل مى شود: يكى مسئله خلافت و زعامت و ديگر مسئله امامت. در مورد خلافت و زعامت، ما مىگوييم بعد از پيغمبر آن كسى كه مىبايست زمامدار مىشد، حضرت امير(ع) است. آنها مىگويند نه، ابابكر است. اين يك اختلاف. مسئله ديگر مسئله امامت است.
يعنى ما تنها روى شأن زمامدارى و حكومت پيغمبر بحث نمى كنيم، پيغمبر شأن ديگرى هم داشت و آن اينكه پيغمبر بود و مبيّن احكام. ما اين حساب را بايد بكنيم كه بعد از پيغمبر مرجع احكام كيست؟ يعنى قول چه كسى براى ما حجت است؟ بعد ايشان مىگفتند كه در بعضى از روايات، نص در اين است كه پيامبر(ص) فرمود: على(ع) بعد از من خليفه و زمامدار است.
بعضى ديگر مطلب ديگرى را علاوه مىكنند، مى گويند رسول اكرمص) فرمود: على(ع) بعد از من مرجع احكام است. ما به سنيها مىگوييم كه ما يك بحثى با شما داريم راجع به زمامدارى بعد از پيغمبر، ولى اين موضوع گذشته است.
نه حضرت على وجود دارد كه زمامدار باشد و نه ابوبكر. پرونده اين موضوع را مىبنديم و راكد مىگذاريم. ولى يك مسئله ديگر هست و آن اينكه قول چه كسى بعد از پيغمبر حجت است؟ حديث انّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى مقام مرجعيت علمى عترت را بيان مى كند و آن امروز هم به درد ما مى خورد، يعنى الآن ما بايد در ياد گرفتن احكام ببينيم عترت چه گفته است. آيا پيغمبر گفته است كه همانطور كه قول من حجت است، بعد از من قول عترت من هم حجت است يا نه؟
ما روى خلافت و زمامدارى با شما بحث نمى كنيم اما اين مسئله روز را بايد عمل كنيم. ما چرا خودمان را سر موضوع زمامدارى خسته كنيم؟ البته ما عقيده خودمان را حفظ مىكنيم كه بعد از پيغمبر(ص)، على بايد زمامدار مى شد و اگر على(ع) زمامدار مى شد اين وضعى كه دنياى اسلام پيدا كرده، پيدا نمى شد. اما اين فقط يك بحث نظرى است راجع به گذشته.
جواب آیت الله بروجردی به کسی که حرفه اش گدایی بود
اگر كسى مىخواست دير به دنبال كسبش برود، على (ع) مى گفت زود پاشو برو: اغْدوا الى عِزِّكُمْ. اول بار من اين حديث را از مرحوم آيت اللَّه العظمى بروجردى شنيدم. يك وقت مرد فقيرى، متكدىاى آمده بود به ايشان چسبيده بود و چيزى مىخواست. ايشان به قيافهاش نگاه كرد، ديد مردى است كه مى تواند كار و كاسبى بكند، گدايى برايش حرفه شده است. نصيحتش كرد.
از جمله همين جمله على(ع) را فرمود، گفت اميرالمؤمنين به مردم فرياد مى كرد: اغْدوا الى عِزِّكُمْ صبح زود به دنبال عزت و شرف خودتان برويد، يعنى برويد دنبال كار و كسب و روزىتان. انسان وقتى كه از خود درآمد داشته باشد و زندگى اش را خود اداره كند، عزيز است. كار و كسب، عزت و شرافت است.
صراحت آیت الله بروجردی در مقابل مرد اروپایی
در سالهايى كه در قم بودم يك وقت يكى از خطباى معروف ايران به قم آمد و اتفاقاً ديد و بازديد ايشان در حجره بنده بود. در آنجا از ايشان ديدن مىشد. يك روز در مدت اقامت ايشان در قم، شخصى در وقت نامناسبى ايشان را به خانه آيت اللَّه بروجردى برده بود. آن موقع يك ساعت قبل از وقت درس ايشان بود و معمولاً ايشان در آن وقت مطالعه مىكردند و كسى را نمىپذيرفتند.
در مىزنند و به نوكر مى گويند به آقا بگوييد فلانى به ملاقات شما آمده است. نوكر پيغام را مىرساند و برمىگردد و مىگويد آقا فرمودند من فعلاً مطالعه دارم، وقت ديگرى تشريف بياوريد. آن شخص محترم هم برگشت و اتفاقاً همان روز به شهر خود مراجعت كرد. همان روز آيت اللَّه بروجردى براى درس آمدند، من را در صحن ديدند و فرمودند: «من بعد از درس براى ديدن فلانى به حجره شما مى آيم.» گفتم ايشان رفتند. فرمودند:
«پس وقتى ايشان را ديدى بگو: حال من وقتى تو به ديدن من آمدى مانند حال تو بود وقتى مىخواهى براى ايراد سخنرانى آماده شوى. من دلم مى خواست وقتى با هم ملاقات كنيم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنيم و در آن موقع من مطالعه داشتم و مىخواستم براى درس بيايم «
پس از مدتى من آن شخص را ملاقات كردم و معذرت خواهى آيت اللَّه بروجردى را ابلاغ كردم و شنيده بودم كه بعضى از افراد وسوسه كرده بودند و به اين مرد محترم گفته بودند: تعمدى در كار بوده كه به تو توهين شود و تو را از در خانه برگردانند. من به آن مرد محترم گفتم: «آيت اللَّه بروجردى مىخواستند به ديدن شما بيايند و چون مطلع شدند كه شما حركت كرديد معذرت خواهى كردند».
آن مرد جملهاى گفت كه براى من جالب بود. گفت: «نه تنها به من يك ذره برنخورد، بلكه خيلى هم خوشحال شدم؛ زيرا ما اروپاييها را مىستاييم كه مردمى صريح هستند و رودرواسی هاى بی جا ندارند. من كه قبلاً از ايشان وقت نگرفته بودم، غفلت كرده در وقت نامناسبى رفته بودم. من از صراحت اين مرد خوشم آمد كه گفت حالا من كار دارم. آيا اين بهتر بود يا اينكه با ناراحتى مرا مىپذيرفت و دائماً در دلش ناراحت بود و با خود مىگفت اين بلا چه بود كه بر من نازل شد، وقت مرا گرفت و درس مرا خراب كرد!؟ من بسيار خوشحال شدم كه در كمال صراحت و رُك گويى مرا نپذيرفت. چقدر خوب است مرجع مسلمين اينطور صريح باشد».
آیت الله بروجردی و مرد بازاری
يادم هست در وقتى كه قم بوديم، سالهاى اول مرجعيت مرحوم آيتاللَّه بروجردى اعلىاللَّه مقامه بود، يكى از بازاريهاى متدين و وجوهات بده و مقدس معروف تهران چشمش افتاده بود به كسى كه عازم قم بود، به او گفته بود صبر كن من هم مىخواهم حوالهاى به آقا بدهم، ببر خدمت آقا. يك تكه كاغذ پارهاى دم دستش بوده، همان جا حوالهاى نوشته بود، حواله بزرگى هم بود و گفته بود اين را بابت وجوه ببر به آقا بده. آن شخص حواله را آورد و به دست آقا داد. آقا آن را پرت كرد آن طرف و به او گفت ديگر از اين وجوهات نگيرى.
مدتها آمدند خواهش و التماس كردند. ايشان به آن بازارى گفت تو به كى دارى پول مى دهى؟ تو خيال مىكنى به من دارى پول مى دهى؟ تو پول امام زمان را دارى مىدهى. تو با اين كارت به امام زمان دارى بى احترامى مى كنى. در يك كاغذ پاره حواله مى نويسى!؟ روحانيت عزيزتر از اين است كه بخواهد امثال شما را تحمل كند. بعد او بارها خواهش، التماس، توبه و انابه كرد كه آقا من نفهميدم كه اين جسارت است. تا اين حد [مقامات روحانى] استغنا نشان مى دهند.
اين تفضّلات، تدبير نبوده، همه تقدير بوده
خودم در زندگى شخصىام چنين تجربههايى دارم كه انسان گاهى اين جور احساس مىكند كه اگر آن راهى را كه خدا براى او معيّن كرده است برود، يك تأييدهايى، يك حمايتهاى غيبى و نهانى هست بالاتر از عقل و فهم و فكر او كه براى او كار مىكند و چقدر يك چنين ايمانى آدم را نگه مىدارد و براى زندگى انسان مفيد است.
داستانى الآن يادم افتاد، دريغ است كه آن را نگويم، يكى دو بار ديگر هم يادم هست كه در سخنرانی ها گفته ام. مربوط به مرحوم آيت اللّه بروجردى است. قبل از اينكه ايشان به قم بيايند، من از نزديك خدمت ايشان ارادت داشتم، بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسيده بودم. مردى بود در حقيقت با تقوا و به راستى موحّد. نگوييد هر كس مرجع تقليد شد، البتّه موحّد هست.
توحيد هم مراتب دارد. بله، اگر به مقياس ما و شما حساب كنيم، مراجع تقليد درجات خيلى بالاتر از توحيد من و شما را دارند ولى وقتى كه من مىگويم «موحّد»، يك درجه خيلى عالى را مىگويم. او كسى بود كه اساساً توحيد را در زندگى خودش لمس مى كرد، يك اتّكا و اعتماد عجيبى به دستگيري هاى خدا داشت. سال اوّلى بود كه ايشان به قم آمده بودند.
تصميم گرفته بودند بروند به مشهد. مثل اينكه نذر گونهاى داشتند. در آن وقت كه بيمار شده بودند، آن بيمارى معروف كه احتياج به جرّاحى پيدا كردند و ايشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل كردند و بعد به درخواست علماى قم به قم رفتند، در دلشان نذر كرده بودند كه اگر خداوند به ايشان شفا عنايت بفرمايد، بروند زيارت حضرت رضا(ع). بعد از شش ماه كه در قم ماندند و تابستان پيش آمد، تصميم گرفتند بروند به مشهد. يك روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح مىكنند كه «من مى خواهم به مشهد بروم، هر كس همراه من مىآيد اعلام بكند».
اصحابشان عرض مىكنند بسيار خوب، به شما عرض مىكنيم. يكى از اصحاب خاصّشان كه هم اينك يكى از مراجع تقليد است، براى من نقل كرد كه ما دور هم نشستيم كنكاش كرديم، فكر كرديم كه مصلحت نيست آقا بروند مشهد، چرا؟ چون آقا را ما مى شناختيم ولى در آن زمان هنوز مردم تهران ايشان را نمىشناختند، مردم خراسان نمى شناختند و به طور كلّى مردم ايران نمى شناختند، بنابراين تجليلى كه شايسته مقام اين مرد بزرگ هست، نمى شود، بگذاريد ايشان يكى دو سال ديگر بمانند؛ براى نذرشان هم كه صيغه نخواندهاند كه نذر شرعى باشد، در دلشان اين نيّت را كردهاند؛ بعد كه معروف شدند و مردم ايران ايشان را شناختند با تجليلى كه شايسته شان است، بروند.
تصميم گرفتيم كه اگر دوباره فرمودند، ايشان را منصرف كنيم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: «از آقايان كى همراه من مىآيد؟». هر كدام از دوستانشان حرفى زدند و بهانهاى تراشيدند. يكى گفت: اى آقا شما تازه از بيمارى برخاستهايد (آنوقت فقط اتومبيل بود و هواپيما نبود) ناراحت مىشويد، ممكن است بخيهها باز شود. ديگرى چيز ديگرى گفت. ولى از زبان يكى از رفقا درز كرد كه چرا شما نبايد به مشهد برويد.
جمله اى گفت كه آقا درك كرد اينها كه مى گويند نرو مشهد، به خاطر اين است كه مى گويند هنوز مردم ايران شما را نمى شناسند و تجليلى كه شايسته شماست به عمل نمى آيد. آن آقا براى من نقل مى كرد: آقا تا اين جمله را شنيد تكانى خورد (آن وقت ايشان هفتاد سال داشتند) و گفت: «هفتاد سال از خدا عمر گرفته ام و خداوند در اين مدت تفضّلاتى به من كرده است و هيچيك از اين تفضّلات، تدبير نبوده است، همه تقدير بوده است.
فكر من هميشه اين بوده كه ببينم وظيفهام در راه خدا چيست؛ هيچ وقت فكر نكردهام كه من در راهى كه مىروم ترقّى مىكنم يا تنزّل، شخصيّت پيدا مىكنم يا پيدا نمى كنم. فكرم هميشه اين بوده كه وظيفه خودم را انجام بدهم؛ هر چه پيش آيد، تقدير الهى است.
زشت است در هفتاد سالگى، خودم براى خودم تدبير بكنم. وقتى كه خدايى دارم، وقتى كه عنايت حق را دارم، وقتى كه خودم را به صورت يك بنده و يك فرد مى بينم خدا هم مرا فراموش نمى كند؛ خير، مى روم». و ديديم اين مرد از روزى كه فوت كرد، روز به روز خداوند بر عزّت او افزود.
آيا آيت اللّه بروجردى- نعوذ باللّه- با خدا قوم و خويشى داشت كه مورد تفضّل و يا عنايت حق باشد؟ ابداً. امدادهاى الهى به افراد، به اجتماعات و به بشريّت، حسابى دارد.
براى خدا بودنش را از كجا تأمين مىكنيد!؟
اين داستان الآن يادم آمد، خوب است برايتان عرض كنم. من هشت سال نزد مرحوم آقاى بروجردى (اعلىاللَّه مقامه) درس خوانده بودم و حقيقتاً به شخص ايشان خيلى اعتقاد داشتم و واقعاً او را يك مرد روحانى مىدانستم. البته اينكه افرادى (از جمله خود من) به دستگاه ايشان انتقاد داشتند، به جاى خود، اما من به شخص اين مرد معتقد بودم، يعنى او را يك مرد روحانى واقعى و كاملاً مؤمن و معتقد و خداترس مى ديدم.
نقل مى كنند در همين كسالت قلبى كه منتهى به فوت ايشان شد- ظاهرا سه چهار روز هم بيشتر طول نكشيد- يك روزى ايشان خيلى متأثر بود و گفت كه من خيلى ناراحتم از اينكه كارى نكردهام و مىروم. [اطرافيان ايشان مى گويند] اى آقا! شما چه مى فرماييد!؟ شما الحمدللَّه اين همه توفيق پيدا كرديد، اين همه خدمتها كه شما كرديد كى [كرده]!؟ اى كاش ما هم مثل شما بوديم، شما كه الحمدللَّه كارهايى كه كرديد خيلى درخشان است.
ايشان به اين حرفها اعتنا نكرد و در جواب آنها اين جمله را- كه حديث است- گفت: خَلِّصِ الْعَمَلَ فَانَّ النّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ يعنى عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد مى كند و عمل را در محك مىگذارد، خيلى آگاه و بيناست و از زير نظر او كوچكترين عمل مغشوشى بيرون نمىرود. يعنى چه مىگوييد كه ما كار كرديم!؟ از كجا معلوم كه اين عملهاى ما واقعا خلوص داشته باشد!؟ براى خدا بودنش را از كجا تأمين مى كنيد!؟
نظر شما